سلامی مجدد به شما دوستان عزیز
ادامه:2-3 روز آخر شهریور رو استراحت کردم و از اول دوباره شروع کردم و برای ازمون جامع پایه قلمچی آماده میشدم ،دیگه حتی مادرم هم باورش نمی شد که من دارم انقدر درس میخونم(راستش یه حس غرور بهم دست داده بود که مادرم داشت ازم تعریف می کرد)
ادامه مطلبسلام به همگی
شرمنده من یه مدت درگیر یه سری کارا بودم کلا اینجارو یادم رفته بود
خب از اول بگم براتون ما تو تاریخ 12 بهمن یه جلسه معارفه گذاشته بودن برامون و من هم که جوگیر و خوشحال بی صبرانه منتظر اون روز بودم حتی شب هم درست حسابی نخوابیدم،خلاصه صیح شد و من هم یه لباس مثلا خوب پوشیدم و رفتم.
حدود 10 دقیقه زودتر از زمانی که گفته بودن رسیدم و گفتم اگه الان برم تو میگن عجب جوگیریهخلاصه 10 دقیقه تو سرما منتظر موندم و رفتم تو و وقتی اون صحنه رو دیدم جا خوردم ،انقدر شلوغ بود سالن به زور تونستم جا برای خودم پیدا کنم و همش تو ذهنم می گفتم منو باش فکر می کردم زود اومدم
خلاصه رفتیم نشستیم و و بعد از چند دقیقه یکی از دوستان ترم بالایی اومد برامون صحبت کرد و کلی کلیپ فان گذاشت و خندیدیم وکلی از دانشگاه تعریف کرد ،از قبولی های ازمون تخصص تا رتبه دانشگاه تو ایران.
بعدش هم مسئولین دانشکده اومدن برامون صحبت کردن.بعد از صحبت ها رفتیم و چارت درسی برای کل این 6 سال رو گرفتیم و من مخم داشت سوت می کشید که چقدر درس ها زیادنولی از رشتم و دانشگاه واقعا راضی بودم خداروشکر
آخر مراسم هم یه شیشه ی کوچولو بهمون دادن که توش پر از قرص های الکی بود و من عاشق این هدیه شدم.
اومدم خونه و دل تو دلم نبود که فردا برسه و برم سر کلاس،تا آخر اون شب همش رویاپردازی بود و خوشحالی موفقیت.
این داستان ادامه دارد.
پ.ن:لطفا برام کامنت بزارید تا نظراتتون رو بدونم و بتونم بیشتر باهم ارتباط داشته باشیم
درباره این سایت